اقلیت های جهان اسلام
مترجم: مسعود رجب نیا
1. قلبگاه اسلام
با وجود جاذبه ی دینی اسلام و امتیازات عملی که گرایش به دین مسلط بهره ی نومسلمانان می ساخت و نظر به بردباری و تسامحی که قرآن شریف برای «اهل کتاب» سفارش کرده بود، بسیاری از مسیحیان و یهودیان در خاورمیانه تا صدها سال پس از پیروزی اسلامی به کیش خود ماندند. حتی با وجود نخستین پیروزی صلیبیان (در 1099 م/ 493 هـ) که برتری نظامی اسلام را مورد تردید قرار داد و مایه ی برخوردهای شدید میان دو کیش در شرق طالع شد، باز هم مسلمانان دست به آزار مسیحیان در سراسر زمین های اسلامی نگشودند. اما در سده ی سیزدهم م/ هفتم هـ، یورش مغولان شیوه ی زندگی پا گرفته در میان جامعه های اسلامی خاورمیانه را آشفته و تباه ساخت.مغولان پیش از برخورد با اسلام، کیش های بودایی و مسیحیت نسطوری را در میان اویغوران و دیگر ترکان شرقی آزموده بودند. سران مغول که از ادعاهای این دین های تمدنی تحت تأثیر قرار گرفتند، به شیوه ی معمول خویش و برای احتیاط، تشریفات و آداب بودایی و مسیحیت را توسط روحانیان ایشان ضمیمه ی رسوم اجداد پرستی شمنی خویش ساختند. در نتیجه، چون بر خاورمیانه تسلط یافتند، نخست از مسیحیان در برابر اکثریت مسلمان پشتیبانی کردند. بی گمان، این روش بخردانه می نمود، زیرا مسلمانان از فرمانروایان کافر خود بیزار و رمیده بودند و وفاداری مسیحیان سپاسگزار نسبت به مغول مایه ی پیشرفت سیاسی بزرگی می شد.(1)
بنابراین، گرایش ایلخانان ایران به اسلام (در 1295 م/ 694 هـ) موجب گشوده شدن عقده ی کهن بیزاری و رمیدگی مسلمانان از اقلیت خائن مسیحی شد و در پی آن، کوچ های اجباری انبوه و کشتار و تغییر مذهب با زور در رسید که جامعه های مسیحی عراق و سوریه را از اهمیت انداخت. تنها چند پناهگاه کوهستانی پس از حدود 1300 م/ 700 هـ همچون دژهای استوار مسیحیان بر پای ماند.(2) مسیحیان در مصر که از گزند تاخت و تاز مغولان بر کنار ماند و آناطولی که در آن سیاست مغولی نتوانست دشمنی و کینه ی مذهبی را برانگیزد، همچنان اقلیتی برجسته تا امروز بر جای ماندند. ولی، در سوریه و بین النهرین، قلبگاه جهان اسلام پس از 1300 م/ 700 هـ، جامعه ی مسیحی از نظر کمیت و نیز اهمیت، رو به کاهش رفت.(3)
یهودیان سرزمین های اسلامی با کامیابی بیشتری از مسیحیان رو به رو شدند. گو این که از آزار و فشار انبوه عوام در سده های سیزدهم و چهاردهم م/ هفتم و هشتم هـ، بی بهره نماندند. تا فرارسیدن زمان مغول، بین النهرین کانون عمده ی فکری، دینی و اقتصادی یهودیان همچنان که در دوران ساسانی بود، باقی ماند. از آن پس، با آن که یهودیان مانند گذشته از ماورای مرزها روابط خود را حفظ کردند، هیچ کانون برجسته ای برای ایشان نماند.
قبطیان، یعقوبیان، نسطوریان و دیگر فرقه های مسیحی شرق طالع به سنت های دیرین خود، قطع نظر از فرایند اندیشه ها و احساسات جامعه ی اکثریت مسلمان، وفادار ماندند، اما یهودیان چنین نبودند. با آن که ایشان هم سرگرم زیر و بالا کردن و مطالعه ی مکرر میراث یگانه ی خویش بودند که همانا شرایع مورد تفسیر نسل های پی در پی خاخام های دانشمند باشد،(4) باز هم کسی مانند موسی بن میمون (1135- 1204 م/ 530- 600 هـ) پیدا شد که نسیم تازه ای بر پستوهای خاک گرفته ی افکار خاخام ها بود. ابن میمون پزشک بود و آثاری در همان رشته می نوشت. اما آوازه ی او بیشتر از آثار کلامی و فلسفی اوست که در آن رشته ها کوشیده است تا شیوه ی تعقلی ارسطو را با الهام دینی آشتی دهد و سازگار کند، آثار او بدین گونه، سخت همانند هم روزگاران مسلمانش و همکار اندلسی اش ابن رشد است. ولی، با آن که متکلمان مسلمان از شیوه ی تند تعقلی ابن رشد روی گرداندند، اثر ابن میمون به نام هدایت المتردین در اندیشه ی یهود (و مسیحیان لاتینی) نفوذ خود را حفظ کرد.
اندیشه های یهودی با وجود تماس های نزدیک با جهان اسلام پیرامون، باز هم یکپارچگی اجتماعی، فکری و ادبی خود را حفظ کرد. زبان عبری کهن همچون وسیله ی بیان فلسفی و ادبی بر جای ماند.(5) و نیز پایه ی سخن منظوم پر توانی شد. افزون بر این، افکار یهود از اسلام هم گذشت و به مسیحیت نفوذ کرد و گویا تا حدودی به چین و هند هم رسوخ کرده باشد. بازرگانان و دانشمندان یهودی از ماورای مرزهای جهان اسلام و مسیحیت روابط خود را حفظ کردند و برای خود پایگاه هایی ویژه در انتقال تمدن اسلامی به اروپای غربی به هنگامی که اروپا پذیرای آن ها شد، برپا ساختند.
2. هند
یکنواختی روزافزون مذهبی در قلبگاه اسلام، کاملاً با گوناگونی جامعه ها و فرقه های دینی جدیدی که با پیشروی سریع نظامی تازه به قلمرو اسلام در آمده بود، تناقض داشت. در اروپای شرقی، روابط میان فرمانروایان مسلمان و فرودستان مسیحی ایشان به قالبی معین و معهود افتاده بود. ولی، در هند وضع دگرگونه بود. در شرایع اسلامی، هندوان و بوداییان «اهل کتاب» شمرده نمی شدند، بلکه بت پرست به حساب می آمدند و بنابراین، از حدود سنتی بردباری و تسامح برون بودند. وانگهی، بعضی از پرستشگاه ها و دیرهای هند، بسیاری گنجینه ها گرد آورده بودند که دست یازیدن بدان ها سخت فریبنده می نمود. پس پیشروی اسلام در هند، نخست صورت جهاد به خود گرفت که ناشی از هراس مؤمنان بود از رواج بت پرستی. انگیزه ی برانداختن و تباه ساختن کانون های عمده ی کفر در شمال هند، در دل سپاه اسلام استوار شده بود.(6) همچنان که گفته شد، بودایی از اثر این ضربه بر افتاد. ولی، آیین هندو که ریشه ای نیرومند در زندگی روزمره و مذهبی هندیان داشت، با وجود ویرانی و نابودی نیایشگاه هایش پایداری کرد واز آزارها و فشارهای گاه و بی گاه مسلمانان جان به در برد.حدود دویست سال میان جهان گشایی محمود غزنوی (998- 1030 م/ 388- 421 هـ) و استقرار حکومت کمابیش ثابت اسلامی در شمال هند به دست محمد غوری (1175- 126 م/ 571- 602 هـ) فاصله افتاد. از آن پس، پیشروی اسلام سرعت گرفت تا آن که در 1313 م/ 713 هـ، بیشتر هند زیر فرمان مسلمانان درآمده بود. در حدود 1335 م/ 736 هـ، یک «واکنش بومی» هندو در پادشاهی ویجَیَنگر پدیدار شد که قدرت مسلمانان را از جنوب هند در نوردید. ولی، درسراسر شمال و مرکز هند فرمانروایی اسلام بسته به مجموعه ای از امیران مسلمان ناپایدار و متزلزل ادامه یافت.
آشکار است که ضروری بود در طرز تلقی اسلامی از «بت پرست» دگرگونی هایی در روابط پیروزمندان و هندوان فرودست آنان روی نماید. در عمل، فرمانروایان مسلمان هند به سرعت تسامحی را که ویژه ی مسیحیان، یهود و زرتشتیان در دیگر سرزمین های اسلامی بود، به هندوان نیز ارزانی داشتند. وانگهی، چون شمار فرمانروایان در برابر فرودستان بسیار اندک بود، بسیاری از ملاکان هندو اجازه یافتند تا املاک خود را حفظ کنند و بعضی از ایشان حتی در سپاه اسلام به خدمت در آمدند. در مقابل، پادشاهان هندوی دودمان ویجینگر که گروه هایی از سپاهیان مزدور مسلمان را به خدمت گرفته بودند، در میان امیران شمال هند هم متحدان و دشمنانی یافتند.(7)
در طی قرن های نخستین فرمانروایی مسلمانان در هند، ایشان در سنت های فرهنگی فرودستان خویش چندان تأثیری نکردند. پس انبوه مردم هند مسلمانان را همچون یک کاست جدید تلقی کردند و دعاوی اسلام را نسبت به نظام میراثی دینی و اجتماعی خویش از دیده دور داشتند.(8) با این همه حکومت بیگانه مایه ی دگرگونی های پرهیز ناپذیری در پهنه ی هند شد. برای مثال، ویرانی نیایشگاه ها در شمال هند، آیین هندوان را محدود به آداب و تشریفات ساخت. این امر مایه ی باز شدن راه برای پیوستن به شیوه های تقدسی ساده تر به ویژه در پیرامون پاکان و مردان مقدس و دارای فر و هیمنه ی الاهی و مست خدا گردید. این گونه گروه ها با خلوص و ارادتی سرشار از وجد و شوق نسبت به فردی خداگونه که پیش از 1000 م در میان تامیل ها رواج یافته بود، سراسر شمال هند را زیر پا گذاشت. جنبش همانندی در فلسفه که برجسته ترین نماینده ی آن رامانوجا (در حدود 1100 م) بود، با اندیشه ی تجریدی یکتاپرستی ماوراء الطبیعی شنکره، با عرضه داشتن حجت و استدلال برای برتری دادن به وحدت وجود به مقابله پرداخت. این مسلک نو از این پس رقیب عقاید شنکره در مکتب برتر و استوارتر و دانتا(9) در فلسفه ی هند شد.(10)
فرمانروایان مسلمان کلاً به جلب فرودستان هندی خویش به اسلام چندان دل بستگی نداشتند. با این همه با گذشت زمان، اولیاءالله صوفیه گروه بسیاری از هندیان را به اسلام در آوردند. طبقات شهری نازل مرتبی به ویژه بیشتر به دعوت مبلغان صوفی دل می دادند. در میان این گونه مردم، رسوم و تشریفات جاری در روستاها و روابط سلسله مراتبی در شرایع هندو که ایشان را محکوم به عضویت در نازل ترین کاست ها ساخته بود، به موجب آن که این اصول نمی تواند با آیینی که رسماً اعلان می کند که همه ی مردم دربرابر خدا برابرند پایداری کند، سست گشت. اسلام همچنین در بنگال، بسیاری را جلب کرد، از آن رو که این مردم بدوی که در آستانه ی درآمدن به جهان هند بودند، بهتر می دیدند که به اسلام بگروند تا به نظام هندو گردن نهند که ایشان را در نازل ترین کاست قرار می داد.
فرقه های صوفی هند بسیاری از صفات سنتی ریاضتی هندو را گرفتند و به گروهی از افراد مقدسی بال و پر می دادند که در پهنه ی زمین، بی پای بندی به نظمی معین و محدود یا رفتاری منضبط به هر سو همانند قلندران راه می سپردند.
با رسوخ تدریجی اسلام در بافت های جامعه ی هندی، هندوان متفکر رفته رفته بیشتر به اندیشه ی برابر با اسلام و سرزنشی که از سوی آن متوجه بت پرستی هندو و نیز وجود سلسله مراتب و امتیازات کاستی می شد، افتادند.(11) از سده ی پانزدهم م/ نهم هـ، شماری از متفکران دینی هندی بر آن شدند تا آیین هندو را این عیب ها بزدایند و زمینه ی مشترکی در میان دین های رقیب بیابند. نخستین مصلح بزرگی که دست بدین شیوه زد راماناندا (حدود 1400 م/ 803 هـ) واعظی نام آور بود که از قشر دینی سانسکریت دست کشید و به هندی محاوره ای روی آورد. وی همچنین قواعد کاستی را به کناری نهاد و خدای راما را هدف پرستش پرنوسان افراد ساخت. کبیر (اواسط سده ی پانزدهم م/ نهم هـ) متفکری نام آورتری که گویا از شاگردان راماناندا بوده باشد، تجسم را رد کرد و همه ی ظواهر دین را انکار کرد؛ اعم از ختنه کردن در اسلام و بت پرستی هندوان. وی اعلام داشت که هندوان و مسلمانان در حقیقت خدای واحدی را می پرستند. بدین گونه، بسیاری از هر دو دین بدو گرویدند. سیک ها ریشه ی دین خود را به کبیر می رسانند. گو این که سازمان جدای مذهبی و شرایع مشروح آن، دو یا سه نسل بعد در زمان پیشوایی نانک (ف 1538 م/ 945 هـ) پدیدار شد.(12) سند پیوند تاریخی میان کبیر و نانک را نمی توان بازسازی کرد. با این همه، سیک ها مدعی هستند که وارثان راستین کبیر هستند؛ از آن رو که دوست دارند خود را به او که کوشید تا اسلام و هندو را با هم یکپارچه سازد، برسانند.
ولی دین های سنتی هندی چنان ریشه ی ژرفی در زندگی و خوی های روزمره ی مردم داشتند. که به آسانی دگرگون نمی شدند سرانجام، کوشش های معمول شده برای نزدیک ساختن هندو با اسلام کامیاب نشد. شاخه های پرشمار کیش هندو با خدایان بسیارش، با وجود ویرانی نیایشگاه های شمال جان به در برد و کوشش عمده ای که برای نزدیکی دینی و پایداری در برابر خرده گیری های متفکران اسلامی انجام داده شد، تنها منجر به پیدایش یک فرقه ی دیگر شد که سیک باشد.
3. فرقه ی اورتودوکس مسیحی
در نخستین دو دهه ی یازدهم میلادی، مسیحیت اورتودوکس از دوران ژوستینین در وضعی استوارتر از همیشه بود. بیزانس که با کامیابی، حمله ی مسلمانان را بر قلبگاه خویش در اژه دفع کرده بود، حتی دست به ضد حمله ای ملایم ولی پر کامیابی بر سوریه و ارمنستان زد. در 989 م/ 370 هـ، گرایش امیر روسی کیف به مسیحیت، سرزمین پهناور شمال دریای سیاه را به روی تمدن بیزانس گشود و در 1018 م، با سیلیوس دوم، امپراتور بیزانس در برانداختن امپراتوری بلغاری رقیب کامیاب شد؛ بدین گونه یونانیان و اسلاوهای شبه جزیره ی بالکان را در سازمان شگرف امپراتوری همدست ساخت. این کامروایی ها به همراه تقسیم جهان اسلام به حکومت های متعدد و عقب افتادگی کلی مسیحیت لاتینی، گویا حکومت بیزانس را از هر جهت در امان داشته بود.با این همه، طی چهار قرن پس از مرگ باسیلیوس دوم (1025 م)، یک رشته ی طولانی از شوربختی ها روی نمود. دیدیم که چگونه جهان اسلام با جذب ترکان و مغولان به نیروی نظامی تازه ای دست یافت و سرزمین مسیحی اورتودوکس یکی از عمده ترین قربانیان این یورش دوم شد. تهدید مسیحیت لاتینی پس از 1000م نیز برای اورتودکس ها متضمن مصیبت کمتری نبود.«فرانک ها» که بیزانسیان مسیحیان لاتینی می خواندند، در دشمنی از مسلمانان سختکوش تر و پی گیرتر بودند. از آن رو که ایشان در جای گزین ساختن آداب و تشریفات کلیسای خود بر رسوم اورتودکس اصرار می ورزیدند. در صورتی که مسلمانان، کلیسای اورتودوکس را آزاد می گذاشتند به شرط آن که جزیه بدهد و برتری و فرمان اسلام را بپذیرد.(13) در چنین اوضاعی، هر زمان که مسیحیت اورتودوکس خود را ناگزیر از برگزیدن یکی از دو دشمن ترک (یا از دید روس ها، مغول) و غرب می دید، اکثریت عظیمی همواره علیه فرانک ها بودند؛ امری که برای کامیابی ترکان در بالکان و نیز استواری قدرت مغول بر امیرنشین های روسیه تأثیر کلی داشت.(14)
انحطاط بیزانس و حکومت کیف در روسیه، به همان میزان که وابسته به ضعف درونی بود، از نیروی ترکان، مغولان و فرانک ها نیز ناشی می شد. تقسیم حکومت کیف به ده- دوازده امیرنشین رقیب در سده ی یازدهم میلادی، کار تاخت و تاز بیابان گردان را از سوی دریای خزر در ولگا، در آمدن به استپ دریای سیاه و پس راندن روسها به جنگل های شمال نسبتاً آسان ساخت. چون بازپسین فرمانروای نیرومند کیف در 1054 م درگذشت، عملاً حکومت استپ های اوکراین به دست گروه های ترکان قپچاق درآمد. این امر خود رابطه ی آسان امیرنشین های بازمانده ی روسی را با بیزانس برید و جهان اورتودوکس را دوپاره کرد.(15) یک نسل بعد مسیحیت اورتودوکس دچار ضربه ای کاری تر شد و آن از دست رفتن قطعی آناطولی بود در برابر حمله ی شاخه ای از ترکان یعنی سلجوقیان.
دو سر گاز انبر ترک مستقر در شمال و جنوب دریای سیاه که در سده ی یازدهم میلادی بیزانس را در محاصره ی خویش داشت، خود هم گرفتار حمله ی همانندی از سوی غرب بود. ماجراجویان نورمان بر متصرفات بیزانس در ایتالیا در 1042- 1071م، پنجه افکندند.(16) و به سوی سیسیل (در 1090 م/ 483 هـ) برای تصرف آن جا از دست مسلمانان راندند و سپس حمله ای شدید بر شبه جزیره ی بالکان در(1081- 1085م) کردند. همزمان با این امور، ونیزی ها در بازار بیزانس، پاره ای با داد و ستد و بعضی بر اثر قدرت سیاسی و دریایی، پایگاهی یافتند. امپراتوران بیزانس در برابر یاری نیروی دریایی بیزانس علیه نورمان های مهاجم در 1082 م، بدیشان امتیازات بازرگانی بزرگی دادند که از آن جمله بود معافیت از حقوق گمرکی گوناگون. از این پس، رعایای بیزانسی از رقابت با ایتالیایی های امتیاز گرفته ناتوان شدند. بعدها که امتیازات همانندی (در 1155م) به جنووا و سپس دیگر شهرهای ایتالیا داده شد، بیزانس گروگانی شد در دست امپریالیسم بازرگانی ایتالیا.(17)
چنین رکودی با کامیابی های درخشان بیزانس در قرن های پیشین سخت متناقض بود. یک سرچشمه ی ناتوانی، آشکارا پیدایش املاک بزرگی بود که از خراج کاملاً یا تا اندازه ای معاف بودند.(18) در آسیای صغیر به ویژه این گونه ملاکان اشراف نیمه نظامی شده ای بودند، با فرودستان مسلح خصوصی برای پشتیبانی همیشگی خویش در سرکشی از حکومت مرکزی، بدین گونه، امپراتوری بیزانس در سده ی یازدهم میلادی دچار همان وضع نا به هنجاری شده بود که خلافت عباسیان درسده ی دهم م/ چهارم هـ، بدان گرفتار آمده بود. (19) با گسترش املاک پهناور، سران جزء سپاه که ستون بیزانس در زمان امپراتوران مقدونی به شمار می آمدند، رو به نابودی رفتند یا وفاداری خویش را از حکومت مرکزی به بزرگان محلی منتقل ساختند. پس حکومت مرکزی ناگزیر رفته رفته بیشتر بر سربازان مزدور متکی شد.
این امر البته به خودی خود، در صورتی که امپراتوران توان وصول مالیات کافی می داشتند. تا سپاه نیروی دریایی شگرفی را نگاه دارند، به ویژه به شوربختی منتهی نمی شد. ولی در سده ی یازدهم میلادی، وضع بدین گونه نبود. بررسی های کافی درباره ی تاریخ شهری بیزانس به عمل نیامده است. با این همه، چنین می نماید که دگرگونی های برجسته ای در پس زندگی شهری نهفته بود که مایه ی ناتوانی بازرگانان و پیشه وران در تدارک وجوه کافی برای دستگاه مالی امپراتوری می شد تا این دستگاه هم به نوبت خویش پاسخگوی سپاهی نیرومند باشد. در خود قسطنطنیه یک طبقه ی اشراف شهری پدیدار شده و اکثریت یافته بودند که درآمد خویش را عمدتاً از وجوه دیوانی و در درجه ی دوم از محل به اجاره واگذاشتن زمین تأمین می کردند. بعضی از مورخان بر آنند که کودتاهای پی در پی در کاخ ها که مایه ی دگرگونی تاریخ بیزانس پس از مرگ باسیلیوس دوم (در 1025م) شد، بازتاب کشاکش میان روستاییان و ملاکان نیمه نظامی آسیای صغیر بود با مقامات دیوانی شهری و اجاره داران قسطنطنیه برای رسیدن به قدرت.(20)
کارهای بازرگانی و پیشه وری گویا در جامعه ای که در آن اجاره داران و مقامات دیوانی رو به شکوفایی می روند، گسترده نمی شد، از آن رو که بازرگانان کامیاب یا دیگر داد و ستدکنندگان در جامعه ای که بیم زیان در میان باشد، دست به سوداگری نمی زنند و خواسته ی خود را صرف خرید پایگاهی در حکومت یا سرمایه گذاری در ملک اجاره ای پرسود می کنند. در حالات بحرانی که امور قابل ضبط و اداره نیست؛ سرمایه چه بسا صرف خرید مقالات حکومتی شود تا به کار پرسود ولی مضتمن خطر گردد. این گونه مقامات فریبنده هستند؛ از آن رو که کمین گاهی هستند برای دستیابی به وجوه و کالاهای مردم. حکومت در واقع مبدل به وسیله ای می شود برای گذاشتن ثروت های کلان در دسترس گروهی اندک از کارکنان دستگاه های دیوانی که شکوه ظاهری فرهنگ آنان، خوی درندگی و غارتگری رژیم را می پوشاند. خراج به آسانی مبدل به مصادره ی اموال می شود و محصلان خراج به زودی همانند غارتگران می گردند. بی اعتباری اقتصادی و سیر قهقرایی در بازگانی و صنایع، پیامد بی چون و چرای چنین حالتی است.
میزان اوج این حالت انگلی که پس از 1000 م بر بیزانس عارض شد، روشن نیست. اما آشکار است که ایتالیایی ها بر بازرگانی اژه و سپس دریای سیاه در سده های یازدهم و دوازدهم میلادی چیره شدند؛ گذشته از این که عوارض گمرکی از دست حکومت بیزانس رفت. این اقتصاد مبتنی بر سرپرستی و واسطگی ایتالیایی ها در کارخانجات، مایه ی تباهی نیروی دریایی بیزانس شد. بدان سبب که ناوگان بازرگانی پایگاه بالیدن ناوگان جنگی است. بنابراین، از دیر زمانی پیش از آن که صلیبیان لاتینی در 1204م بر قسطنطنیه چیره شوند، امپراتوری بیزانس از نظر اقتصادی وابسته به غرب شده بود.
با گذشتن از این مرحله ها، امپراتوران بیزانس نخست سپاهیان فرمان بردار و قابل اطمینان خویش را در شهرستان ها، آن گاه درآمد نقدی ضروری برای نگاه داری سپاهیان مزدور کافی را برای جای گزینی سربازان روستایی از دست رفته از دست دادند. پیامد این امور همانا کاسته شدن از عیار سکه ها بود و مذاکرات شکنجه مانند با سران مسیحیت لاتین برای گرفتن کمک نظامی از ایشان. ولی کمک غربیان شمشیر دو دَم بود. زیرا هم ممکن بود مرز مسلمانان را در آسیای صغیر به پس راند، چنان که در نخستین جنگ صلیبی (1097- 1099 م/ 490- 492 هـ) رخ نمود؛ و هم ممکن بود مایه ی تسلط صلیبیان به گونه ای که در 1204م روی نمود، شود.
با این همه، امپراتوری بیزانس با کندی نابود شد. دوران هایی از بهبود نسبی روی می نمود؛ مانند آنچه در در 1080- 1181 م در زمان امپراتوران کومننوس رخ داد و وضعی همانند بهبود و پیشرفت در آغاز تاریخ بیزانس پیش آورد. ولی با گذشت روزگار، فرایندهای اجتماعی و اقتصادی نامساعد مایه ی ناتوانی حکومت مرکزی می شد، بدان سان که امپراتوران نیرومند و فعال هم از آوردن آب رفته به جوی و تدارک قدرت از دست رفته عاجز می ماندند. در طی سده ی دوازدهم میلادی، نخست صربستان (از 1167 م) و آن گاه بلغارستان (از 1187 م) سر از فرمان بیزانس به در آوردند. مصیبت فلج کننده ی مهم تر، همانا تصرف قسطنطنیه بود به دست صلیبیان غربی در 1204م. ماجراجویان فرانک این شهر را تا 1261 م در دست داشتند و از ثروتمندترین سرزمین های قلمرو بیزانس در اروپا برای خود دوک نشین هایی جدا ساختند. گو این که نتوانستند بر بخش های شمال غربی آسیای صغیر که در آن همچنان حکومت یونانی و حقوق امپراتوران بر جای ماند، دست یابند. حتی پس از آن که امپراتوران یونانی بار دیگر بر پایتخت خویش چیره شدند، تنها بر بخش هایی از آن دست یافتند و در دیگر جاها اسماً حکم می راندند.
تا فرا رسیدن سده ی چهاردهم میلادی ناتوانی سیاسی حکومت بیزانس که با شورش های دینی و اجتماعی همراه بود،(21) بر همگان آشکار شد. اینک مسئله بر سر این بود که حکومت از آنِ یک امپراتور صربی متکی بر اشراف روستایی و زیر نفوذ کلیسای لاتین باشد یا امپراتوری عثمانی که قدرت خویش را از سنتی شهری تر، تساوی گرایی خام در حقوق و نیز حالتی از تهاجم آشکار علیه غرب کسب می کرد. ترکان مسئله را در 1389 م با پیروزی بر سواران صربی در جنگ کوسوو حل کردند. در بسیاری موارد روستاییان یونانی، صربی و بلغاری، ترکان را همچون منجی خویش از دست بیدادگری و درازدستی اشراف روستایی کلیسایی پذیرا می شدند. (22) این امر مایه ی پیشروی بی چون و چرای ترکان می شد و عقب نشینی های ایشان را موقتی می ساخت. تصرف قسطنطنیه در 1453 م/ 857 هـ، مایه ی پیامدهای نامساعد شگرف روانی و نمادین شد. ولی از دیر باز پیش از این هنگام، قدرت ترکان بر سراسر بالکان گسترده شده بود.
در روستاهای بالکان تأثیر فوری پیروزی های عثمانی همانا جای گزینی طبقات ملاک کهن بود با جنگاوران ترک. در خواستهای ترکان از روستاییان در آغاز بسیار سبک تر از آن ملاکان مسیحی بود. سواران ترک بر آن بودند که درآمد خود را از راه غنیمت گیری و نیز از اجاره داری تأمین کنند و غالباً تابستان ها برای پیکار به دوردست می رفتند و روستاییان را چه بسا که آزاد و به حال خود می گذاشتند.(23) بر جمعیت شهرها بسیار افزوده شد؛ زیرا با استواری حکومت عثمانی، گویا رونقی در بازرگانی و صنایع روی که زاده ی پیدایش آرامش در پیرامون شهرها بود و برافتادن برتری اقتصادی پیشین که از آنِ ایتالیایی های دارای امتیاز شده بود.(24)
مردم مسیحی بالکان بی گمان سر به فرمان ترکان نهادند و آن را تنها راه چاره پس از شکست امپراتوران صربی و افتادن به زیر سلطه ی غرب دانستند. محمد فاتح با فرودستان اورتودکس خویش به مهر رفتار کرد و به کلیسای اورتودوکس که از همه گونه سازشی با کلیسای کاتولیک رومی سر باز زده و پشتیبان عمده ی قائم بالذات آیین اورتودوکس در جهان شده بود، قدرت و امتیازات بسیاری ارزانی داشت. (25)
***
بخش بزرگ دیگر مسیحیت اورتودوکس یعنی روسیه، از دیدگاه سیاسی در سده ی یازدهم میلادی، از تاخت و تاز مغول نابود شد. ولی در سده ی پانزدهم میلادی، نیرومند و یکپارچه و از لحاظ اقتصادی قوی برخاست. در این هنگام بیزانس در حال موت بود و احتضار.
چون در سده ی سیزدهم میلادی، امیرنشینان اوتودوکس روسیه خویشتن را در میان حکومت های بالنده ی غرب لاتینی که پیشتاز آن ها شهسواران توتونی (26) بودند و یورش مغولان در فشار یافتند، اکثریت امیران روسیه فرمان برداری از مغول را برگزیدند (27) و برای این گزینش دلیلی داشتند. بر خلاف نابردباری دینی شهسواران، مغولان به کلسیای اورتودوکس آزادی کامل مذهبی دادند و خان ها از امیران روسی تا هنگامی که فرمان بردار ایشان می ماندند، در برابر اشراف و عوام الناس که در بخش کیف روسیه در قدرت سیاسی با ایشان شریک بودند، پشتیبانی می کردند.
در زمان مغولان، روس ها به پیشرفت های بزرگی نایل آمدند. نخست خان های مغول (تاتار)(28) خراج را توسط تحصیل داران خویش گردآوری می کردند. ولی در آغاز سده ی چهارده میلادی، ایشان این کار را به امیران روسی واگذاشتند که ایشان هم در وضعی فرودست ولی کاملاً خود مختار از نظر اداره ی قلمرو خویش درآمدند. کار شگرف بریدن جنگل ها و به زیر کشت آوردن زمین پیوسته رو به گسترش می رفت، چنان که مردم روسیه دیگر تنها و عمدتاً در کرانه های رودها، بدان سان که در دوران حکومت کیف بود، مسکن نداشتند، بخش های درونی و دوردست داخلی کشور بیشتر در انحصار شکارگران و تله گذاران برای تهیه ی پوست و خز بود. ضمناً؛ با آن که نخستین پیامد تاخت و تاز مغولان همانا کاستن رونق بسیاری از شهرهای روسیه و تهی کردن آن ها و انتقال بازرگانی کرانه های رودها به بازرگانی مسلمان آسیای میانه بود، بار دیگر سوداگران روسی به زودی دنبال کار را گرفتند و تا پایان سده ی چهاردهم میلادی باز تجارت ولگا را به دست گرفتند.(29) بدین گونه، چون اردوی زرین (پس از 1419 م) رو به از هم پاشیدگی گذاشت، بخش های آن در برابر شماری امیرنشین های روسی نیرومند و استوار شده قرار گرفتند که از آن جمله بود دوک نشین بزرگ مسکو.
در 1480م که ایوان سوم، امیر مسکو (1462- 1505م) رسماً از فرمان حکومت رو به سرنگونی تاتار سر پیچیده و بر امیرنشین های رقیب خویش در روسیه چیره شد و لقب تزار بر خود نهاد، روس ها نیز موازنه ی میان جنگل و استپ را در روسیه ی شرقی بر هم زده بودند. پدید آمدن حکومتی یکپارچه و متمرکز با انبوهی مردم کشاورز و بازرگانی پررونق و صنعتگرانی که اسلحه ی آتشین می ساختند، حکومت مسکو را توانا ساخت که قدرت خویش را در دوردست های استپ و تا سیبری در مدتی بس کوتاه بگستراند.(30) روس ها خود نیز خویشتن را در برابر حمله های اروپای غربی در سده های پانزدهم و شانزدهم میلادی به امیر سوئد و اشراف لهستانی- لیتوانیایی به دشواری نگاه داشتند.
زندگی دینی روسیه از دیرباز با بیزانس، به سبب فرمان برداری کلیسای روسیه از سلسله مراتب وابسته به بطریق قسطنطنیه پیوند خورده بود. ولی، روحانیان روسی از پذیرش امتیازی که بطریق در 1439م به روم واگذار کرده بود، سر باز زدند. بنابراین کلیسای روسیه خودگردان شد. اندکی بعد هم قسطنطنیه به دست ترکان افتاد. مؤمنان عوام روسیه در این رویداد دست خدا را می دیدند که به یونانیان خیانت کرده به آیین اورتودکسی، به امید پوچ بهره مندی از غربیان بدعت گذار کیفر داده است. رفته رفته این اندیشه رواج گرفت که مسکو تنها دستگاه بازمانده از آیین اورتودکسی است که وارث ردای امپراتوری مسیحی پایه گذاشته به دست قسطنطین در رم جدید، در کنار بوسفور است. بنابراین در 1492، به طریق اعظم زوسیما در مجلسی عمومی مسکو را نخستین بار به عنوان «رم سوم» اعلام کرد.(31)
***
اعتماد (و نیز استدلال) مسکو مبنی بر ادعای اشغال پایگاه «رم سوم» از آن جا برخاست که زندگی عقب افتاده ی شهرها و حومه ی آن ها در روسیه، چندان شباهتی با وضع درخشان فرهنگی قسطنطنیه نداشت. با رو به تباهی رفتن امپراتوری بیزانس، زندگی فکری و هنری پایتخت آن به گونه ای بی سابقه شکوفا شد. شاید این شکوفایی فرهنگی پیامد تمرکز ثروت و قدرت بود در دست مأموران شهری و اجاره داران که در میان ایشان احساس زنده ی پیوند با گذشته ی کهن ریشه ای یافته بود استوار. باری هنر و ادب بیزانس در سده ی یازدهم میلادی، تحت تأثیر رنسانس هلنیستی نیرومندی درآمد.
شاید پیامد جالب توجه این رستاخیز فرهنگ کهنی، توجه به تاریخ باشد که مستقیماً از هرودوت و توسیدید الهام گرفته بود. (32) ضمنا، آثار زبان شناسی و نیز انواع بسیاری از نظم و نثر از خامه ی فرهیختگان بیزانس پدیدار شد. کوشش برای تقلید از زبان کهن و خودنمایی علمی و عالم نمایی، با دست بردن به شیوه های قدیم خود مانعی شد بر سر راه نوآوری. ولی این گونه کسان بودند که انگیزه ای شدند برای دانشمندان عصر رنسانس ایتالیا در سده های چهاردهم و پانزدهم.م.
در همه ی این کوشش های دانشمندانه ی ادبی، عامل بزرگی از تصنع نهفته بود. حماسه ی دیگنس آکریتاس (33)، نگاشته (یا گردآوری) شده شاید در سده ی یازدهم میلادی، بر اساس ترانه های توصیف و بزرگ داشت کارهای به نام مرزداران جنگاور در برابر مسلمانان است. این منظومه پای بندی حماسه ای است از مرزداران سپاهی که تار و پود سپاه امپراتوری را در زمان امپراتوران مقدونی برپا ساختند.(34)
اگر این اثر حال و هوای روحیه ی عوامانه مناطق مرزی را دارد، در برابر، مباحثات دینی مورد علاقه ی مردمی بود که نزدیک تر به مرکز امپراتوری می زیستند. دیرنشینان، زبان گویای مردم کوچه و بازار بیزانس بودند. بسیاری از دیرنشینان از تباری بودند حقیر و با اندک آموزش رسمی. ولی با این همه، می توانستند در آیین عرفانی و ریاضت های جدیدی که در میان دیرنشنیان کوه آتوس و جاهای دیگر در سده ی چهاردهم میلادی شایع شده بود، راهی برای نجات و رهایی تأمین کنند. تنی چند از نخبگان و فرهیختگان جامعه ی بیزانس نیز بدین مشرب نو پیوسته بودند. بدین گونه، گرگوریوس پالاماس (ف 1360 م) از حقیقت شهود خدا توسط دیرنشینان با بهره گیری از گنجینه ی دانش فراوان خویش و با استدلال و حجت های دقیق و نازک دفاع می کرد و با هیجان و شور یک مؤمن بدین کار می پرداخت و آن ها را می نوشت. از آن رو که خود به تمرین نفس کشیدن و دیگر روش های ریاضتی دست زده بود، شهود شگفت انگیز و شگرف خدا را آزموده بود. پالاماس و دیگر کسان مانند او که از اعتقاد استوار و چنین شهودی ملهم شده بودند، گونه ای بدعت بزرگ در کلام اورتودوکسی پدیدار ساختند و عمیقاً به اصلاح سلسله مراتب کلیسای اورتودوکس پدیدار ساختند و عمیقاً به اصلاح سلسله مراتب کلیسای اورتودوکس دست زدند.(35)
کامیابی به دست آمده ی جنبش عرفانی سلسله مراتب کلیسای اورتودوکس با احساسات مردم پسندانه، بسیار مؤثرتر از زمانی شد که در گذشته روحانیان فرهیخته و اعضای اشرافی دارای مسند در قسطنطنیه، بر کلیسا و بر دولت هر دو فرمانروایی می کردند. وانگهی، اشراق و شهود عرفانی خدا که هزاران تن تجربه ی آن را آموده بودند، چنان نیرویی هیجانی و شورانگیز به آیین اورتودوکسی بخشید که می توانست افراد مؤمن را از همه ی بحران ها و شور بختی ها استوار نگاه دارد. این مردم پسند ساختن آیین اورتودوکسی، شاید دلیلی باشد بر این که در استان های اروپایی عثمانی اسلام چندان پیشرفتی نداشت، در صورتی که اندکی پیشتر گروه گروه در آناطولی به اسلام رو می آوردند.(36)
هنر روشن تر از ادبیات بازتاب های بیزانسی، ایتالیایی، ارمنی و ایرانی را نمودار می سازد. در سده ی یازدهم میلادی، در اوج رنسانس ادبی هلنیستی، گونه ای شیوه ی برجسته تر ناتورالیستی در نقاشی پدیدار شد که تقلیدی بود از سرمشق های کهن یونانی. از آن جا که شماری مکتب های محلی برخاست که می توان نخستین رنسان نقاشان ونیز و سیئنا را از آن گونه گرفت. شمایل نگاری در روسیه و کرت و نقاشی های دیواری کلیسایی صربستان، مقدونیه و ایتالیا و نیز بعضی نقاشی های غیر کلیسایی و موزاییک به هنر جهان اورتودوکس استواری و گوناگونی بخشد. حمله ی ترکان بدین گونه کوشش های هنری در قلبگاه بیزانس پایان بخشید، ولی در پیرامون آن در کرت اشغالی (37) و در روسیه، پیشرفت شگرفی روی نمود که تا سده ی شانزدهم میلادی ادامه یافت.(38)
خاموشی مرگ باری که ناگهان با حمله ترکان در فعالیت های ادبی بیزانس و مخالفت کلیسا روی داد، شگفت انگیز بود. مأموران فرهیخته و پیرامونیان آنان که طبقه ی ادیب قسطنطنیه را تشکیل می دادند، دیگر از میان رفته بودند؛ تنها کلیسا مانده بود که آن هم دلخوش بود به میراث خویش. نیروی عرفانی با سرعتی بس بیشتر از صعودش، با استقرار جامعه های اورتودوکس در بالکان، تحت فرمان عثمانی رو به تنزل و نابودی گذاشت. روس ها که سرگرم ساختمان و دفاع از سرزمینی پهناور بودند، چندان نیرویی بر ایشان نمانده بود که صرف ادبیات و آفرینش های فکری یا کشاکش های مذهبی کنند. بدین گونه، پس از درخشیدنی پایانی در پهنه ی هنر، فرهنگ عالی مسیحیت اورتودکسی سوسویی زد تا آن جا که در برابر رشد نیرومند تمدن اروپای غربی پایداری نتوانست. قدرت دولت های مسکو و عثمانی مایه ی به احترام سر فرود آوردن غرب می شد. ولی پس از 1500 م/ 906 هـ، فرهنگ جهان اورتودکسی که در آغاز قرون وسطی به فاصله ی زیادی از سرزمین های نیمه متمدن مسیحیت لاتینی پیشین بود، اکنون دیگر توانایی اثر بخشیدن و سرمشق زندگی برای همسایگان غربی خویش نداشت.
پی نوشت ها :
1. چون نخستین هراس حاصل از هجوم مغول به اروپای میانه (در 1241م) برطرف شد، مسیحیت لاتینی امیدهای فراوان بست به جلب مغولان به مسیحیت و چند هیئت از مبشران برای خواندن خانان بزرگ مغول به مسیحیت فرستاد. گزارش های سفر بعضی از این هیئت ها هنوز باقی است و خود از مدارک معتبر تاریخ آسیا به شمار می رود در سده های سیزدهم م/ هفتم هـ و آغاز سده ی چهارم م/ هشتم هـ، نک :
W. W. Rockhill (ed. and trans.), the Journey of William of Rubruck... with Two Accounts of the Journey of John of Pian de Carpine (London: Hakluyt Society, 1900); Christopher Dawson (ed.) the Mongol Mission (London and New York: Sheed & Ward, 1955); Leonard Olschki, Marco Polo's Precursonrs (Baltimore, Md.: Johns Hopkins Press, 1943).
2. شاید در این آزار مذهبی، هدف های اقتصادی نیز در میان بوده است. اما، چون مسیحیان تخصصی در داد و ستد و بهره گیری از پول و دکان داری یافته بودند، این امر ایشان را آماج دشمنی و کینه ی روستاییان و کارگران می کرد؛ مانند کینه ای که در جامعه ی اروپایی علیه یهود موجود بود. وانگهی، اگر فرض کنیم که آشفتگی نظامی سده های سیزدهم م/ هفتم هـ و پس از آن، مایه ی پیش آمدن بحران و سستی پایه های اقتصادی شده باشد، بی گمان انگیزه ی اقتصادی تاختن بر مسیحیان روزافزون می گشت.
3. Pierre Rondot, Les Chretiens dOrient (Paris: J. Peyronnet, n.d.),pp. 78-79, 144-145, 154-155; William H. Shedd, Islam and the Oriental Churches (Philadelphia: Presbyterian Board of Publications, 1904), pp. 196-204 and Passim.
4. همانندی بسیار میان شرایع یهود و اسلام از نظر کلی، شاید کار متفکران یهود را در پیوستن به زندگی فکری اسلامی آسان ساخته باشد. درباره ی همانندی های میان شرایع یهود و اسلام. نک:
S. D. Goitein, Jews and Arabs (New York: Schocken Books, 1955), pp. 59-61; Abraham I, Katsh, Judaism and Islam: Biblical and Talmudic Backgrounds of the Koran and it's Commentaries (New York: New York University Press, 1954).
5. ابن میمون خود به عربی می نوشت ولی آثار او بی درنگ به عبری ترجمه و در میان اهل دانش پخش می شد.
6. شگفتا که نظر و رفتار مسلمانان، بسیار همانند واکنش آریاییان بود نسبت به آداب دینی تمدن سند.
7. B. A. Saletore, Social and Political Life in the Vijayanagara Empire (Madras, B. G. Paul & Co., 1934), I, PP. 395-414.
8. A. B. M. Habibullah, the Foundation of Moslem Rule in India (Lahore: S. Muhammed Ashraf, 1954), pp. 272-308.
9. Vedanta
10. M. Hiriyanna, the Essentials of Indian Philosophy (London: Allen & Unwin, Ltd., 1949), pp. 175-199; S. Dasgupta, A History of Indian Philosophy (Cambridge: Cambridge University Press, 1956).
11. توحید اسلام در برابر شرک هندو چندان مطلب مهم و برجسته ای نبود. زیرا، فلسفه ی هند از دیر باز کثرت خدایان سنتی را به تنها جلوه هایی از حقیقت تقلیل داده بود و این آموزه ی خاص هندو چندان از اصول عرفان اسلامی دور نبود.
12. چند گروه دینی دیگر، بعضی مسلمان و بعضی هندو، نیز مدعی ریشه رساندن به کبیر هستند. نک:
Charles Eliot, Hinduism and Buddhism (London: Edward Arnold & Co. 1921), II, pp. 262-266
13. یحیی دمشقی (ف حدود 752 م/ 134 هـ) از توجیه کنندگان برجسته ی آیین مسیح و از رعایای دستگاه خلافت، اسلام را همچون شاخه ای الحادی از مسیحیت تلقی می کرد و این معیاری شد برای کلیسای اوتودوکس. پس، از دیدگاه شرایع محدود اورتودکسی، میان آیین اسلام و بدعت لاتینی چندان تفاوتی نبود. از آن رو که هر دو حقیقت را با شدت دستخوش بازی ساخته بودند و اگر لفظ پسر در ایمان نامه ی لاتینی از اهمیت کمتری از قرآن مجید برخوردار بود، این خود خطای لاتینیان را سنگین تر می کرد و بنابراین خطرناک بودند.
14. غربیان دست کم گاهی با شدت خاص اختلافات خانوادگی بر اورتودوکس ها می تاختند. پترارک شاعر قرون وسطایی ایتالیا می نویسد که «ترکان دشمنند؛ ولی یونانیان که اختلاف ایجاد کرده اند ؛ از دشمن بدترند.» نقل قول از:
A. A. Vasiliev, History of the Byzantine Empire (new ed.; Madison, Wis.: University of Wisconsin Press, 1952),p. 671.
15. روس ها، قپچاقان را Polovtsi می خوانند و بیزانسیان کومان ها و خودشان قپچیاق. بعدها به حکومت مغولی (اردوی زرین) درآمدند و از این نظر تاتار خوانده شدند. نک:
R. Groussel, L' Empire des Steppes, p. 242.
هجوم قپچاقان به استپ روسیه را باید با تاخت و تاز مجارها در سده ی نهم میلادی همانند گرفت، که این نیز رابطه ی بیزانس را با اسلاوان غربی قطع کرد و سرانجام کار تبلیغاتی قدیسین سیریل و متودیوس را در مواردی تباه ساختند. استقرار قپچاقان در اواکراین، دیگر بیابان گردان (مانند پچنگان، غزها و دیگران) را به دشت های سفلای دانوب راند. این کوچ ها بنابراین، سدی پیوسته میان قلبگاه مسیحیت اورتودوکسی با بخش های «مهاجرنشین» شمال پدیدار کرد. اگر پیروزی های مغولان با پیشروی اسلام در میان آنان به میان نیامده بود، ای بسا که نورسیدگان بت پرست به زودی و آسان با گرایش به مسیحیت به جهان اورتودکسی در می آمدند. زیرا، چند تن از سران قپچیان پیش از آمدن مغولان به آیین اورتودوکسی گرویده بودند. اما، قپچاقان که به اردوی زرین در آمده بودند، با دیگر اعضای آن در سده ی چهاردهم م/ هشتم هـ به اسلام گرویدند. این واقعه مسیحیت اورتودکس را به دوباره ی قطعی منقسم ساخت: یکی بیزانس و دیگر روسیه.
16. پشتیبانی پاپها از نورمانها برای تضعیف امپراتوران آلمان و بیزانس، در قطعی ساختن جدایی و از هم گسستگی روی نموده در 1054 م میان دستگاه پاپ و کلیسای بطریقی مؤثر بود. جدایی های پیشین در میان روم و بیزانس پس از گذشت زمان التیام یافتند. ولی هر گونه کوششی برای سازش بر سر لفظ پسر لاتینی به کامیابی نرسید. این واقعیت که امپراتوران بیزانس در ایتالیا دیگر متصرفانی نداشتند، در تصمیم دستگاه پاپ در بریدن نهایی از بیزانس و مخالفت با سازش، مؤثر بود. پس، همه ی امتیازات ضروری برای سازش می بایستی از سوی کلیسای اورتودکس داده می شد که این خود معامله با دستگاه پاپ را کمابیش از سوی اکثریت مسیحیان اورتودوکس غیر قابل قبول می نمود.
17. Peter Charanis, «Economic Factors in the Decline of the Byzantine Empire,» Journal of Economic History, XIII (1953), PP. 412-424.
18. George Ostrogorsky, Pour l' histoire de la feodalite byzentine (Brussels: L' Institute de Philologie et d' histoire orientales et slaves, 1954).
19. قس: تکاملی همانند در پادشاهی های پارتی، ساسانی و کارولنژیان.
20. Richard Busch- Zantner. Agrarvefassung, Gesellschaft, und Siedlung in sudosteuropa (Leipzig; Otto Harrassowitz, 1938), pp. 60-61; George Ostrogorsky, History of the Byzantine State (Oxford: Basil Blackwell, 1956), pp. 280-333; A. A. Vasiliev, History of the Byzantine Empire, pp. 351-354.
21. نشان های کشاکش میان طبقات بالا و پایین حکومت بیزانس از سده ی دوازدهم سخت آشکار شد. نخست این کشاکش در دستگاه کلیسا با پیکار میان «متعصبان» و «سیاست مداران» چهره نمود. متعصبان به سرکردگی دیرنشینانی پیش می راندند که در پی پرداختن کلیسا بودند از همه ی نظارت های غیر دینیان و سیاستمداران که زیر فرمان روحانیان فرهیخته و مأموران رسمی طبقات بالای شهری بودند و خواستار فرمان برداری کلیسا از حکومت شدند؛ به گونه ای که در گذشته معمول بود و برخی از این گروه اخیر، حتی آماده بودند که با دستگاه پاپ برای دریافت یاری سیاسی از غرب سازش کنند. مسائل مربوط به مباحث کلامی مانند هزیکاست (اعتقاد به حالتی از شوق و جذبه ی عرفانی که موجب دیدار خدا شود؛ این واژه به معنی آرامش و بی تحرکی است، زیرا حصول بدان با چنین حالتی میسر بود.- م) موجب پیکاری شد و در سده ی چهاردهم میلادی، شورشی را چند شهر پدیدار ساخته که برجسته ترین آن ها سالونیک بود که در 1342- 1349م بر آن یک جمهوری دموکرات بنیادگرا تحت فرمان متعصبان در برابر قسطنطنیه پایداری کرد. ترکان عثمانی یازده سال پس از سرکوبی این شورش، بر سالونیک دست یافتند. نک:
Vasiliev, History of the Byzantine Empire, pp 659-684.
22. F. Braudel, La Mediterranee et le monde mediterraneen a l' epoque de Philippe II (Paris: A Colin, 1949), pp. 509-511.
23. Richard Busch- Zantner. Agrarvefassung, Gesellschaft, und Siedlung in sudosteuropa, p. 63.
24. Omer Lufti Barkan, «Essai sur les donnees statistiques des registres de recensement dans I' empire Ottoman aux XVe et XVIe siecles,» Journal of the Economic and Social History of the Orient, (1958), 9-36.
مهاجرت انبوه یهودیان از اسپانیا و دیگر جاهای اروپا به امپراتوری عثمانی، شاید هم نشانی و هم موجبی بود برای رونق زندگی شهری. یهودیان اسپانیای زبان در کارهای داد و ستد در امپراتوری عثمانی در سده ی شانزدهم م/دهم هـ پایگاهی برجسته یافتند. نک:
I. S. Emmanuel, Histoire des Istaelites des Istaelites de Salonique (Paris: Librairie Lipschutz, 1935); M. Franco, Essai sur I' histoire des Istaelites de l' empire Ottoman depuis origins Jusqu' a nos jours (Paris: Librairie A. Durlacher, 1897).
25. در زمان ترکان کلیسای اورتودوکس از حقوق خود گردانی بیشتر، آرامش و صلح بسیار داخلی افزون تری از آنچه در زمان امپراتوران بیزانس که از 1274م به بعد بارها کوشیده بودند که با رُم، به امید باز پسین چاره برای رهایی از سلطه ی غرب کنار بیایند، برخوردار شد.
26. Teutonic Knights: یک فرقه از صلیبیان که در کرانه ی بالتیک در 1229م مستقر شدند.
27. الکساندر نفکسی (ف 1263م) که لقبش را به واسطه ی شکست پی در پی مهاجمان غربی بین سال های 1237- 1242م به دست آورد، حاکمیت مغول ها را پذیرفت، وی نشانه ی این ذهنیت است. بعدها در سال های چهاردهم و پانزدهم م این گرایش معکوس شد، زیرا با گسترش لیتوانی- لهستانی به سرزمین های غرب روسیه، بسیاری از نجیب زادگان با درآمدن به آیین کاتولیک و لهستانی شدن، جهان غرب را بر گزیدند.
28. تاتار نامی است که بر مردم ترک- مغول اردوی زرین که خود یکی از خانات چهار گانه ی واگذار شده به فرزندان چنگیز بود، اطلاق می شد. هماهنگی نسبتا بسیاری میان خان بزرگ در چین و سران اردوی زرین تا سده ی چهاردهم میلای/ نهم هجری ا دامه داشت؛ و این همکاری همانا حاصل دشمنی این هر دو بخش بود با فرمانروایان میانی قلمرو پهناوری مغول. برای مثال، سپاهیان به خدمت گرفته شده ی روسی، پیوسته برای جای گزینی لشکریان خان های بزرگ مغول گسیل می شدند و در حدود 1332م، از اشاره ای تصادفی چنین برمی آید که واحد مخصوصی از روس ها در دربار پکن خدمت می کردند. نک:
Georg Vernadsky, the Mongols and Russia, p. 87.
درباره ی اردوی زرین هم چنین نک:
B. Grekov and A. Lakoubovski, La Horde d' Or (Paris: Payot, 1939).
29. نک : Georg Vernadsly, the Mongols and Russia, p. 343.
30. بهره گیری از اسلحه ی آتشین در روسیه نخست در 1376م در مدارک ثبت است. در آن سال، یک سپاه مسکو به هنگام حمله بر شهر بولگاری، خویشتن را با این اسلحه ی جدید رو به رو دید. چهار سال بعد مسکو در برابر حمله ی گویا بوهم، با توپخانه از خود دفاع کرد. در 1450م قورخانه هایی مجهز به وسایل ساختن توپ و اسلحه های آتشین خردتر در مسکو و توِر موجود بودند. به گفته ی ورنادسکی، Georg Vernadsly, the Mongols and Russia, p. 278.) تیمور لنگ بر قلمرو اردوی زرین در میان سال های 1391- 1395م تاخت و شهرهای عمده ی آن جا را ویران و صنعتگران را پراکنده ساخت و بدین گونه تاتاران را از لحاظ اسلحه ی آتشین در تنگنا گذاشت، صنعتگران چیره دست توپ نیز به سمرقند یا جاهای دیگر کوچ داده شدند و این امر درست در زمانی روی نمود که تازه اسلحه ی آتشین در مرحله آغاز رواج بود. در صورتی که دسته ی توپ ریزان مسکو دست نخورده بر جای ماند. این مطلب هم شاید عاملی بود در دگرگونی موازنه میان روس ها و حکومت های تاتار و نگون ساری تاتاران. عامل دیگر در این نگونساری، به میدان در آمدن تفنگ بود که پیاده نظام را در برابر سواره نظام تاتاران بیابان گرد نیرومند ساخت و گروه بیشتری از کشاوران روسی را در برابر شمار نسبتاً سوار تاتار قرار داد. برای برافتادگی گردونه رانان عصر مفرغ توسط پیاده نظام عصر آهن، نک: فصل چهارم بند ب.
31. این مطلب که ایوان سوم با دختری از بستگان نزدیک بازپسین امپراتور قسطنطنیه پیوند زناشویی بست، خود به این ادعای مسکو پایه ای بخشید. نک:
V. O. Kluchevsky, A History of Russia (London: J. M. Dent & Sons, 1912), II, PP. 16-23; William K. Medlin, Moscow and East Rome (Geneva: E, Droz, 1952), pp. 78-80.
32. Karl Krumbacher, Geschichte der Byzantinischen Literature (Munich: Carl Beck Verlag, 1891), pp. 78-107.
33. Digenes Akritas
34. درباره ی بحث مختصری از ادبیات بیزانس، نک:
Norman F. Baynes and H. St. L. B. Moss, Byzantium: An Introduction of East Roman Civilization (Oxford: Clarendon Press, 1948), pp. 221- 252.
35. پیامد مؤثر و دیر پای تضاد هزیکاست همچون پیکار میان دیرنشینان عارف و سران سیاستمدار کلیسا همانا تصرف دستگاه به طریقی و مناصب بلند دنیوی کلیسا بود از طرف دیرنشینان، تا سده ی چهاردهم م، چه بسا که یک روحانی اهل دنیا (یا حتی به هنگام مقتضی یک عضو با شتاب دست نشانده شده ی کلیسا) به آسانی به مقام اسقفی و به طریقی برداشته می شد. ولی پس از آن که دیرنشینان عارف کامیاب شدند و هزیکاست برتری یافت، پایگاه های بلند کلیسایی تنها به دیر نشینان اختصاص یافت. این امر نیز خصوصیت دیگری شد برای تفاوت های میان کلیساهای اورتودکس و لاتین. نک:
Vasiliev, History of the Byzantine Empire , pp. 656- 676; Baynes and Moss, Byzantium, pp. 114-116.
36. در آسیای صغیر، ناخرسندی همگانی توسط اولیاء الله مسلمان به مسیر مشرب های عرفانی افتاد و در اروپا دیرنشینان مسیحی نیز کاری مشابه کردند و از پیشروی عرفان اسلامی تنها چند دهه ای جلوگیری کردند. از آن رو که دیرنشینان کوه آتوس با پشتیبانی انبوه مردم پایتخت بر هواداران سیاست پیروز شدند و بر دستگاه بطریقی دست یافتند. درست به هنگامی که ترکان از ناخشنودی عمومی علیه ملاکان و مأموران رسمی بیزانس بهره گرفته و بر جانب اروپایی بغازها [ی بوسفور و داردانل] چیره شدند. وانگهی، نابردباری شگرفی در میان عارفان مسلمان و مسیحی در جریان بود. عارفان بیزانسی گویا از بعضی روش های فنی مانند ضبط نفس و ذکر بسیار نام خدا بهره می جستند که در گذشته از تمرین های صوفیه و پیش از ایشان از ان مرتاضان هندی بود. وانگهی؛ ارتباط اعضای ساه ی جنبش هزیکاست سخت همانند اعضای ساده ی درویشان آناطولی بود، نک:
L. Gardet, «Un probleme de mystique comparee: La mention du Nom divin- dhikr-dans la mystique musulmane,» Revue Thomiste, 1952, pp. 642-679, 1953, pp. 197-216; G. G. Amakis, «Gregory Palamas among the Turks,» Speculum, XXVI (1951), PP. 104-116; Jean Meyenorff, St.
Gregoire Palamas et la Mystique Orthodoxe (Paris: Editions du Seuil, 1959), pp. 64-85. 108-109, and passim.
زمینه ی اجتماعی و اقتصادی که از آن جنبش عرفانی اورتودکسی برخاست، مانند زمینه رشد و نمو جنبش صوفیه ی مسلمان در ابهام است. رنج ها و دشواریهای اقتصادی به ویژه در میان شهریان فرودست شاید زمینه را برای هر دو جنبش فراهم ساخته باشد.
37. دومینکوس تئوتوکوپولوس (ال گر کو، ف 1614م) از برجسته ترین روشنفکران آموزش دیده در مکتب کرت است.
38. O. M. Dalton, East Christian Art (Oxford, Clarendon Press, 1925), pp. 234-247.
هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}